چرا تختی غمگین و نگران بود؟
به گزارش عاشقان علم الکترونیک، روزنامه ایران ورزشی: ما مردی را از دست دادیم که مردم برای ادامه حیاتش جان می دادند و رژیم فاسد محمدرضا برای پرپر کردن وی از هیچ کار پلشتی رویگردان نبود و همه این ها چیزی جز یک افسوس بزرگ و دریغ تاریخی را به جا نمی گذارد.
مهدی دری، سردبیر اسبق هفته نامه کیهان ورزشی نکات جالبی را درباره زندگی تختی و واپسین ماه های حیات وی می گفت. اهمیت حرف های دری از آن رو است که وی در عین انجام وظایف مطبوعاتی اش و بیش از 10 سال راهنمایی کیهان ورزشی و سال ها دبیری سرویس ورزشی یکی از روزنامه های صبح تهران در دهه 1350، به نوعی ایجنت و برنامه ریز غلامرضا تختی و پرویز قلیچ خانی دو ابرستاره آن موقع ورزش ایران هم بود. دری البته در عصری کار یک کارگزار و ایجنت را انجام می داد که چنین شغل و کاری حتی در دنیا غرب رواج زیادی نداشت و واسطه ها و سخنگو ها و مدیران برنامه ها یا اصلاً وجود خارجی نداشتند یا به هیچ روی قدرت ایجنت های امروز را نداشتند. به همین دلیل باید تأکید کنیم که تمامی اظهارات و عبارات منتسب به دنیا پهلوان که در متن آن ها درد ها و احساسات وی به شکل شیو ایی بیان شده بود، کار دری و نتیجه ترنم هنرمندانه قلم وی بود. تختی البته قسمت عمده از آن حرف ها را زده بود، اما این دری بود که آن ها را شیوا می کرد و به آن نظم و آهنگ لازم را می داد و بار ادبی آن را بیشتر می ساخت.
به واقع توضیح حال و مصاحبه ها و بیان احساسات تختی و قلیچ خانی که سال ها در کیهان ورزشی و در روزنامه بعدی محل کار دری درج شد و به تبع آن در نشریات و محافل دیگر در همان زمان و دهه های بعدی تکرار گشت و فضایی از افسانه و راز و جذابیت هر چه بیشتر را به تختی بخشید و قلیچ خانی بهترین فوتبالیست تاریخ ایران را نیز در جایگاهی غیر قابل توصیف نشاند، کار دری و محصول فکر و پرواز خیال های گسترده او و نتیجه هنر ژورنالیسم وی بود و او آنچنان رویایی و تأثیرگذار می نوشت که حتی از هنر های درونی و مهارت های ذاتی آن دو قهرمان فوق العاده هم بزرگ تر و بیشتر بود.
دری که بیش از 10 سال پیش درگذشت و 30 سال آخر حیاتش را در آمریکا گذراند و آنجا در مالکیت یک پمپ بنزین شریک شده بود و از همان طریق امرار معاش می کرد و می دانست که چگونه بنویسد تا هم عوام و مردم عادی با او همسو شوند و هم طبقه دارای تحصیلات بالا، درباره مسائل و فضای فکری تختی در روز های سخت پس از انتها دوران قهرمانی اش می گفت: تختی وقتی انتها تصمیم به انتها دوران کشتی گیری اش گرفت (و این در سال 1966 میلادی بود) در یک بن بست فکری گرفتار آمده بود، او دیگر نه دلخوشی های بزرگ دوران قهرمانی هایش و کسب مدال های ارزشمند و به تبع آن رضایت روحی حاصل از شاد کردن مردم را داشت و نه می توانست به داشتن یک زندگی خانوادگی و خصوصی راحت و بدون دغدغه برای سال های بعدی اش امید ببندد.
آقای تختی تا حدی با خانواده همسرش همسویی نداشت. تختی از خانواده ای میانه و کارگری و شریف و با سطح اندک عایدی می آمد، ولی همسرش به طبقه ای بالاتر و به لحاظ مالی تعلق داشت و خلق و خو و عادات و برنامه ها و نوع زندگی آن ها با یکدیگر بسیار فرق داشت. نه این که این مسأله تختی را به سوی یأس مطلق سوق داده باشد، اما او احساس می کرد تکیه گاهی قوی برای روز های بازنشستگی ورزشی اش ندارد و زیاد نمی تواند روی خانواده همسرش حساب کند. تختی این دلگرمی را هم نداشت که در ورزش و مثلاً در کار مربیگری یا مدیریت ورزشی به کار گرفته و از این طریق تأمین گردد و آینده خود را بر این پایه بسازد. احساس تختی در 37 سالگی و در ماه های منتهی به مرگش احساس تلخ و توأم با نگرانی درباره آینده ای بود که معلوم نبود چگونه برای او شکل خواهد گرفت.
چه باید کرد؟
دری بعلاوه می گفت: تختی بر خلاف برجستگی پیکر و توان چشمگیر و زمختی برخی فن هایش روی تشک، دلی بسیار رقیق و رحیم و روحی بسیار ملایم و بخشنده داشت و مسائلی از آن دست و نامطمئن بودن آینده اش بر وی اثر منفی چشمگیری گذاشته بود و او از خودش می پرسید چه باید بکند تا در سال های بازنشستگی روی آرامش را ببیند. این مسائل برای مردی با قدرت تختی شاید نکته کوچکی به نظر بیاید، اما فراموش نکنیم که او دیگر روی تشک نبود تا با همان پیروزی های مقتدرانه قبلی اش بر رقبا جای خالی برخی چیز های نداشته را در زندگی اش پر کند.
دوستان و همراهان تختی البته فراوان بودند، ولی آن ها از جنس و تبار خود او و همان مردم شرافتمند و آدم های کوچه و بازار بودند که به تختی عشق می ورزیدند و او برایشان مظهر آرزو هایی بود که با دست های معمولی و کم توان خود آن ها قابل تأمین نبود، اما وقتی به روح پروازگر و دست های پرتوان تختی انتقال می یافت، از هر جهت قابلیت تحقق را می یافت. تختی در ماه های آخر عمرش نیز با عشق همین انسان های ارزشمند زیست و صبح ها با شوق آنان از خواب بیدار می شد و شب ها با دلگرمی آن ها چشم های خسته اش را به افسون خواب می سپرد.
این ثروتی بزرگ بود اما...
دری ادامه داد: این ها برای تختی البته ارزش بالاترین چیز ها را داشت و به مثابه ثروتی بزرگ بود، اما در یک جا و نقطه ای از زندگی و موقعی که به سوی بخش دوم زندگی تان و دوران بازنشستگی خود می روید، باید چیز های دیگری را در مشت خود داشته باشید تا احساس امنیت کنید که آقا تختی نداشت. در میان کشتی گیران تعداد زیادی با تختی مؤانست داشتند، اما آن ها هم گرفتاری های خاص خود را داشتند و نمی توانستند هر روز با تختی همراه شوند و به وی روحیه بدهند.
رژیم شاه مخلوع نیز از این مسائل و دغدغه ها و غم ها و نگرانی های تختی آگاه بود و از همین طریق و با کار های ایذایی اش و سوق دادن او به سوی آینده ای مبهم تر شرایط وی را تیره تر ساخت و همه این ها باعث شد جان او گرفته گردد. سران دربار که چشم تماشا محبوبیت بزرگ تختی و تنفر عمومی نسبت به خود را نداشتند، در ایجاد آن فضای منفی دورادور تختی سهیم بودند، اما تختی نیز در آن دوران تفکر و برنامه ریزی مجدد برای دوران انتها قهرمانی اش ابزاری را نداشت که باید در وجود خود حس و بر آن ها تکیه می کرد. از این طریق ما مردی را از دست دادیم که مردم برای ادامه حیاتش جان می دادند و رژیم فاسد محمدرضا برای پرپر کردن وی از هیچ کار پلشتی رویگردان نبود و همه این ها چیزی جز یک افسوس بزرگ و دریغ تاریخی را به جا نمی گذارد.
پ
منبع: برترین ها