بشین، فکر کن، پولدارشو!
به گزارش عاشقان علم الکترونیک، لزوما همیشه قوی ترین ها و سریع ترین ها پیروز نمی شوند؛ پیروز کسی است که فکر کند می تواند پیروز شود.به به! چه جمله های خوبی. یک بار جلوی آینه بایستید و باانرژی تمام این چند جمله را بگویید یا نه، صدایتان را آرام کنید و به شکل رمزآلودی همین چند جمله را بخوانید. اصلا بخش اول را هم بی خیال شوید: پیروز کسی است که فکر می کند می تواند پیروز شود. پیروز کسی است که فکر می کند می تواند پیروز شود... در آینه چقدر شبیه سخنران های انگیزشی هستید؟! چه خوب است بدانید این جمله ها از کتاب های آقای هیل انتخاب شده، کسی که در کسب موفقیت و ثروت به درجه استادی رسیده بود.
صاحب پرفروش ترین کتاب های پیروزیت در آمریکا که فقط در یک فقره نزدیک به 30میلیون نسخه فروخت، کسی که رازهای پیروزیت را در مصاحبه با افرادی مثل توماس ادیسون، گراهام بل، فورد و ویلیام جنینگ برایان کسب و استخراج کرد. حالا چشم های تان را ببندید و قبل از این که باز کنید هرچیز را که تا اینجا گفتیم، پاک کنید تا قصه عجیبی برای شما تعریف کنیم، قصه ای عجیب که اگر با دقت بخوانیم، ممکن است خیلی اتفاقات پیش روی ما رخ ندهد. قصه شرورترین پسر وایس کانتی در ویرجینیا. قصه کسی که همه نمونه آن را دیده ایم اما همیشه تازگی دارد. قصه اولیور ناپلئون هیل.
یک روایت رسمی از یک مرد پیروز
اواخر قرن19 در خانه ای که عملا اتاقی کوچک در حاشیه رودخانه پراد بود، آهنگری صاحب یک فرزند پسر شد، خانه ای که در وایس کانتی به خاطر ابتدایی ترین مساله یعنی رعایت نکردن بهداشت، شهره تمام محله بود.
این پسر که بعدها به نام ناپلئون هیل مشهور شد در نوجوانی خود را نویسنده کوهستان معرفی و از 13سالگی آغاز به نوشتن در روزنامه های محلی کرد، البته با درگذشت مادرش و ازدواج مجدد پدری که توجهی به تربیت فرزند نداشت به یاغی ترین پسر محله تبدیل شد و از قاتل و یاغی معروف، جسی جیمز که صدسال قبل از او کشته شده بود برای خود اسطوره ساخت.
این نوجوان که باافتخار به کمرش سلاح می بست، می رفت که به یک خلافکار بزرگ یا یک جوانمرگ کوچک در تاریخ آمریکا تبدیل شود تا این که به او می گویند اگر بتوانی با ماشین تایپ خودت هم مثل همین سلاح و با همین ظرافت کارکنی، دنیا را تکان خواهی داد.
همه چیز پس از مصاحبه هیل 15ساله با اندرو کارنیگی، غول بزرگ دنیای فلز و ثروتمندترین مرد آمریکا در آن زمان تغییر کرد و ناپلئون بعد از گفت وگو با کارنیگی دیگر آن آدم سابق نبود. کارنیگی به او پیشنهاد کرد تا 20سال آینده را برای کشف راز پیروزیت و استخراج رمز و راز پیروزی از سینه آدم های بزرگ عصر خود صرف کند یا خودش به یک نمونه پیروز تبدیل شود یا این تجربیات را در اختیار دیگران بگذارد.
او به هیل گفت من به تو بابت این سال ها پولی نخواهم داد، فقط به تو یک معرفی نامه می دهم که بااعتبار من بتوانی با چهره هایی نظیر ادیسون گفت وگو کنی.
از اینجای تاریخ، همای سعادت روی شانه نویسندگان پیروزیت نشست و این ملاقات یک نقطه آغاز بر دنیای کتاب های پیروزیت و خودباوری در تاریخ دنیا بود.
زندگی نامه رسمی او می گوید هیل با دقت و ظرافت تمام، راز پیروزیت این افراد را می پرسید و آن را یادداشت می کرد. ازاین رو در سال 1928، کتابی بانام قوانین پیروزیت نوشت که با استقبال خوبی روبه رو شد.
هیل، کتاب دینامیت مغزی، مجله قوانین طلایی هیل، راهیابی به پیروزیت، رشد فکری و ثروت و انتها علوم پیروزیت را نوشت و به پدر معنوی تمام افرادی تبدیل شد که می خواستند پا در این عرصه بگذارند.
او هر بار که به پیروزیتی دست پیدا می کرد، دیگران با استفاده از صداقتش، اموالش را بالا می کشیدند و او دوباره از صفر آغاز می کرد. پیروزیت و خدمت به مردم میهن در دوران رکود اقتصادی آن قدر برای هیل مهم بود که همسر و فرزندانش را رها کرد و به سمت تولید علم برای پیروزیت رفت. او درزمینه پیروزیت و کسب ثروت به درجه استادی رسیده بود و برای فرانکلین روزولت هم نقش مشاور را ایفا کرد.
بسیاری از تجارت پیشگان آمریکایی تحت تأثیر او بودند تا حدی که یک تاجر بزرگ آمریکایی در کلیسایی حضور پیدا می کرد که کشیش آن از شاگردان و پیروان ناپلئون هیل بود و این تاجر همیشه می گفت از شنیدن حرف های او سیر نمی شوم. به هرحال او پیروز ترین نویسنده کتاب های پیروزیت در طول تاریخ بود و تأثیر بزرگی بر این حرفه داشت.
دوباره چشم ها را لحظه ای ببندید، اینجای گزارش باید روایت رسمی و البته یکجانبه بنیاد هیل از زندگی ناپلئون هیل را رها کنیم و سراغ گزارش مت نوواک برویم، گزارشی که بر اساس مستندات موجود و قابل دسترسی تهیه و تدوین شده است.
یک سوال بزرگ در خصوص یک اسم بزرگ
این که بگوییم سرنوشت بعضی ها از پیش تعیین شده حرف خوبی نیست. خیلی هم با معیارهای عقلی جور درنمی آید. مثلا شما نمی توانید بگویید یک نفر چاره ای جز معتادشدن نداشته یا یک نفر دیگر اگر دکتر نمی شد باید تعجب می کردیم! چون مثال های نقض بسیاری در این زمینه هست اما افرادی که بستر و زیرساخت انجام یک کار را دارند نیمی از راه را رفته اند. مثلا فرزند ماری کوری که در آن خانواده بزرگ شده کافی است کمی درس بخواند تا تبدیل به دانشمندی بزرگ شود، یا فرزند پیتر اشمایکل از ابتدای رقابت برای دروازه بان تیم ملی دانمارک شدن، هرچند کافی نبود اما از بقیه دو بر صفر جلوتر بود. بقیه راه را خود شخص باید برود.
برای ناپلئون هیل هم همین طور بود. او در ذات یک خلافکار بود. از یک خانواده با طبقه اجتماعی پایین که به جای این که از راه جسی جیمز به سمت مرگ زودهنگام برود، یک روز اسلحه را کنار گذاشت و با ماشین تایپ در دنیای کلاهبرداری یک شریان جدید باز کرد.
آنهایی که از این اظهارنظر ناراحت شده اند یک لحظه صبر کنند. شما از امروز تا انتها عمر فرصت دارید تا یک برگ نوشته رسمی از ملاقات اندرو کارنیگی و ناپلئون هیل بیاورید که مطابق با ادعاهای آقای هیل در خصوص این ملاقات باشد.
این گزارش هیچ تلاشی برای رد نظریات ناپلئون هیل ندارد، ما صرفا یک سوال می پرسیم. کسی که به تمام دنیا پیروزیت را در قالب کتاب می فروخته چه کسی بوده؟! به عبارتی ما می خواهیم بررسی کنیم که سهم او از پیروزیتی که شما بابت آن پول پرداخت می کنید چقدر است. پس بیایید تا از این خیابان تعصب عبور کنیم و به چهارراه روایات مختلف برسیم. اینجا چراغ های بسیاری وجود دارد و فضا از آنچه تصور می کنید خیلی روشن تر است.
سرگذشت واقعی یک اسطوره ساختگی
اولیور ناپلئون هیل همان طور که در روایت رسمی بنیاد هیل معرفی شده و برای نشریات محلی نویسندگی هم می کرد. او در 19سالگی برای یک شرکت معدن کار می کرد و در یک اتفاق توانست شرکت را از یک رسوایی بد نجات دهد. او توانست یک مسؤول صندوق بانک را که در یک کافه و در حالت مستی به یک نفر دیگر شلیک کرده بود از مخمصه نجات دهد و فورا به بانک برود و حساب های باز مانده و گاوصندوق قفل نشده را از گزند سرقت احتاقتصادی نجات دهد. همین کار او باعث شد که در دل مدیر شرکت معدن که از قضا صاحب بانک نیز بود جا باز کند. هرچند نیویورک تایمز در گزارشی نوشت که او برای مدیریت بحران رشوه پرداخت کرده است و عملا آن تیراندازی نادیده گرفته شد.
همه فکر می کنند که این استاد خویش خوانده سه بار ازدواج کرده، اما او پنج بار ازدواج کرد و یکی از این ازدواج های ثبت نشده در مدارک بنیاد هیل که البته در روزنامه های رسمی همان زمان ثبت شده بود در سال 1903 رخ داد و تا 1908 دوام داشت؛ سال هایی که منابع خبری از او اظهار بی اطلاعی می کنند.
دلیل اهمیت ازدواج ناپلئون هیل طلاق او بود. همسر او در دادخواست نوشت او یک مرد خشن و غیرقابل کنترل است و بارها خود او و فرزندشان را تهدید به قتل کرده است. دوستان هیل هم نسبت به خیانت های مکرر وی و رفت وآمدهای مداوم به خانه های بدنام شهادت دادند و دادگاه رای به طلاق داد. هرچند هیل هیچ وقت برای طلاق به دادگاه نرفت، چون در ماه می1908 به جرم جعل چک در بازداشت به سر می برد!
بله، اینها در زندگینامه رسمی ناپلئون هیل نیست، حتی این که در آن سال ها الوار نسیه می خریده و به صورت نقدی با قیمت بسیار پایین می فروخته هم در آن متن افتخارآمیز دیده نمی شود اما از هشتم سپتامبر که ناپدید شد روزنامه ها نوشتند او که به بیشتر فروشنده های الوار بدهکار بود ناپدید شده و یک نگرانی عمومی ایجاد شد.
شاید فکر کنید چطور یک آدم گم می شود و دوباره پیدا می شود و آب از آب تکان نمی خورد اما ما در خصوص صد سال قبل صحبت می کنیم و این اتفاق در آن دوران اصلا عجیب نبود؛ چون در آن سال ها شبکه های اطلاعاتی منسجمی بین ایالت ها وجود نداشت و هیل هم با استفاده از همین خلأها ناپدید شد تا این که دوباره در دسامبر 1908 اولیور را از نام خانوادگی خود حذف کرد و سر از واشنگتن درآورد.
ناپلئون هیل مدعی است در 1908 کارنیگی را ملاقات کرده، در صورتی که در هیچ روایت معتبری نیست که این دو چهره یکدیگر را دیده باشند. جالب است بدانید نه تنها یک کتاب از این ملاقات به چاپ رسیده بلکه کتاب هشت جلدی معروف ونیز بر اساس همین ملاقات نوشته شده است.
نه تنها هیچ نویسنده ای نمی تواند ادعا کند این ملاقات اتفاق افتاده، بلکه افرادی که به ادبیات آن دوران تسلط دارند و افرادی که کارنیگی را می شناختند می گویند این ادبیات مربوط به کارنیگی نیست و او اصلا در این موارد حرفی نمی زده است. تمام اینها را بگذارید کنار این که ادعای ملاقات با کارنیگی سال ها بعد از مرگ کارنیگی مطرح می شود. کتابی که حاصل این ملاقات است ابتدا با نام راه ثروت را بیندیشید، سپس با عنوان چطور درآمد خود را بالا ببرید و انتها با عنوان نقل معرفت اندرو کارنیگی توسط ناپلئون هیل به چاپ رسیده و جالب این است اگر در خصوص این ملاقات جست وجو کنید، صفحات بسیاری حتی به زبان فارسی خواهید یافت که حرف های مختلفی از این ملاقات بیرون آمده و البته هیچ کدام به هم ربطی ندارند.
به گفته کارشناسان کل کتاب مضحک، درهم و آشفته است و بنیاد هیل در دفاع از این کتاب می گوید این اثر در یک فرمت محاوره نسبتا ساختگی از یک ملاقات نوشته شده است. دقت کنید؛ فرمت محاوره نسبتا ساختگی از یک ملاقات! در واقع بنیاد هیل می گوید این ملاقات واقعا اتفاق افتاده اما هیل این ملاقات را در مسیری با دخالت ایده های خودش شرح و بسط داده، به عبارتی بیش از 300صفحه حرف های خود را از دهان کارنیگی نوشته است.
این تنها یک گوشه از کارهای عجیب پدر و استاد کتاب های انگیزشی است، گفتیم که او به واشنگتن رفت اما نگفتیم که یک کالج اتومبیل راه انداخت! در اولین گام آگهی داد می توانید با شش هفته آموزش متخصص بشوید و خودش شخصا هر صبح یکشنبه با متقاضیان مصاحبه می کرد.
گفته بودند فارغ التحصیل این مجموعه یعنی کسی که تا قبل از این یک ماه ونیم هیچ تخصصی ندارد هفته ای 75 تا 200دلار درآمد معادل 5000دلار امروز خواهدداشت که این درآمد هم از طرف کالج نخواهدبود، بلکه خودشان این درآمد را کسب می کنند.
شیوه کار به شکلی بود که دانشجویان در خط تولید کارخانه کارتر قرار می گرفتند و کار می کردند؛ کاری که در حین آموزش شش هفته ای انجام می شد، غافل از این که ناپلئون هیل علاوه بر شهریه ای که از آنها بابت تحصیل در این خط تولید می گرفت از کارخانه نیز بابت تامین نیروی انسانی پول دریافت می کرد. پول شهریه و پول کارخانه یک معامله دو سر برد برای ناپلئون بود. هرچند خودروهای بی کیفیت آن کارخانه با آن کارگران ناوارد، راهی به جز تعطیلی و ورشکستگی باقی نگذاشت.فارغ التحصیل ها هم فقط کار کرده بودند و چیزی به عنوان صنعت یا علم نیاموخته بودند اما هیل کوتاه نمی آید و با یک حرکت جسورانه کالج را به جای تولید خودرو به فروش خودرو اختصاص می دهد. همان شرکت خودروسازی از خودروهای 2250 دلاری خود 400دلار به دانشجویان پورسانت می داد، دانشجویان هم علاوه بر شهریه و پورسانتی که برای هیل به ارمغان آورده بودند یک منبع درآمدی دیگر هم تامین کرده بودند. ناپلئون هیل گفته بود هر کس بابت معرفی هر دانشجو به این کالج سه دلار می گیرد. دقیقا مدل شرکت های هرمی در صدسال قبل! هرچند، در 1912 کالج تعطیل می شود، کارخانه شکلات سازی و آموزشگاه پیروزیت و حتی پروانه وکالت هم بدون هیچ سابقه ای در زندگی او ثبت شده است.
اگر بگوییم هیل در دوران زندگی به جز نوشتن کتاب های راز پیروزیت و انگیزشی و این طور مفاهیم هیچ کار شرافتمندانه ای در طول زندگی نکرد، شاید فقط کمی در خصوص او بی انصافی کرده باشیم.
کسی که با این سابقه ادعا می کرد تمام مدارک ملاقاتهایش با بزرگان از جمله گراهام بل در انباری سوخته و تنها یک عکس از ملاقات با ادیسون برایش مانده که همان عکس هم به خوبی گویای این است که ادیسون هیچ شناخت و خبری از نیت یا عواقب این ملاقات ندارد.
این تنها گوشه ای از شخصیت بزرگ ترین نویسنده کتاب های انگیزشی تاریخ است؛ کسی که بنیاد خودش به او لقب استاد کسب پیروزیت و ثروت می دهد، استادی که همان طور که می بینید استادانه هم در این راه گام برداشت و علاوه بر تمام این کلاهبرداری ها و موارد زیاد شبیه آنچه گفته شد، سالیان سال با دریافت مبالغ زیادی از خانواده همسر متمولش زندگی کرد. داستانی که خیلی از این که خواندید مفصل تر است؛ هرچند، ما فرصتی برای ادامه آن تا نقطه انتهای نداریم.
آن بزرگ و این کوچک ها
تمام اینها را گفتیم که یک چراغ در ذهن های شما روشن کنیم؛ چراغی که از ذهن همه ما به صفحات رنگ و وارنگ اینستاگرام منتقل شده و آدم های با زرق و برق می آیند و پز پول های بادآورده خودشان را به شما می دهند. میلیاردرهای خودساخته ای که اغلب یا فراری می شوند یا سر از زندان در می آورند. سلاطین خرید شرایطی! افرادی که خودروهای لوکسی سوار می شوند که موقع سررسید چک هایشان مثل ناپلئون هیل مجبور به تخلیه خانه ها و خودروها می شوند.
خانم ها و آقایان، در همین زمانی که شما در رویاهایتان دلارهای بادآورده که از طریق ذهن زیبا به دست آورده اید را می شمارید یک سری افراد در بازار، خیابان، ادارات دولتی، نانوایی، پشت فرمان تاکسی و هزار و یک جای دیگر کار واقعی می کنند. کاری که واقعا درآمد دارد و برای دستیابی به آن لازم نیست حتما از دستوراتی پیروی کنید که صاحبان آن فقط خوب حرف می زنند و با اسلحه کلمات به نداشته های شما گلوله تحقیر شلیک می کنند، حال آن که ساعت دست شان هم اگر اصل باشد مال خودشان نیست.
به اول گزارش برگردیم. گفتیم پیروز کسی است که فکر کند می تواند پیروز شود. بیایید این جمله را مهندسی معکوس کنیم. می شود تو که نمی توانی پیروز شوی به خاطر این است که حتی نمی توانی به آن فکر کنی و این هیچ ربطی به این ندارد که تو چند سر عائله داری، حقوق ثابت تو چقدر است یا ماهانه چقدر قسط پرداخت می کنی. مهم این است بعضی ها تصور می کنند شما حتی جسارت فکر کردن به پیروزی را هم ندارید، کدام پیروزی؟! همان پیروزی و توفیقی که خودشان با تکیه بر همسر یک زن پیر و پولدار یا عقد کردن با یک میلیاردر از کار افتاده به دست آورده اند و هر روز به روی شما می آورند که می توانید شما هم بهترین باشید، فقط کافی است مثل من بخواهید. همان من هایی که از ماشین های چکی، از خانه های اجاره ای و از دلارهای امانتی با شما طوری حرف می زنند که انگار آنها پیروز ترین آدم های دنیا هستند و شما بی عرضه ترین ها هستید. همان هایی که بابت گفتن همین حرف ها از شما پول و لایک دریافت می کنند.
همه اینها به کنار، کدام آدم پیروزی را می شناسید که هر روز ساعت10صبح از خواب بیدار شود و تا دیروقت سرش به پر کردن پیام های انگیزشی برای مردم گرم باشد؟ این پیروزیت از کدام تلاش به او رسیده است؟!
همان طور که دیدیم ناپلئون هیل، پدر این رفتارها، سالیان سال حرف های شیکی که خودش هم عرضه استفاده از آنها را نداشت، روی کاغذ به مردم دنیا فروخت. این روزها ما مشغول خرید حرف هایی هستیم که خوب یا بد، دقیق یا نادقیق حاصل یک کپی سطحی از نوشته های یک کلاهبردار بزرگ است؛ کلاهبرداری که حتی وقتی به واسطه فروش کتاب هایش مقداری پول به دستش رسید هم حاضر نشد 300دلار بدهی پسرش را پس بدهد و پسرش در نامه ای خطاب به مادر، آنچه نباید را به پدر نسبت داد.
رویای آمریکایی
به دهه20 نگاه کنید، به همان دوران رکودی که ناپلئون هیل برخلاف رویه بازار مه گرفته، کتاب های زیادی می فروخت. درست به همان روزهایی که کارشناسان می گفتند آمریکایی ها نمی خواهند در رسانه های گروهی احساس بدبختی کنند، می خواهند امید و فراموشی را از تلویزیون بگیرند، دوست دارند احساس آدم های پیروز و رو به جلو را به خود بگیرند و ناپلئون هیل این روحیه را به آنها می فروخت. حرف هایی می زد که مخدر بودند و حتی اگر درست هم بودند به دروغ هایی می ماندند که در قصه های شب، قبل از خواب برای بچه ها تعریف می کنیم.
حالا ما داریم این روحیه را از آن رویای آمریکایی می خریم. این که ما همیشه به آینده نگاه امیدوارانه ای داشته باشیم خوب است، اما نه این خلسه که ما را از واقعیت دنیا دور می کند. شاید اگر فیلم دارن آرنوفسکی با نام مرثیه ای برای یک رویا را ببینید، اوضاع کمی فرق کند.
منبع: مرتضی درخشان - روزنامه نگار / روزنامه خبرنگاران
منبع: جام جم آنلاین